نویسنده : عصمت دهقان
تاریخ : سه شنبه 20 اسفند 1398
نظرات 0

روز دوم آبان سپری شد واز ما امتحان آیین نگارش گرفتند.دوستم........ سر امتحان هی از من نیشگون می گرفت و می گفت:«دستت رو درست بذار تامن ببینم». منم دستم را می کشیدم کنار تا تقلب کند. از آن  طرف هم دوست دیگرم .......... امتحانش راتمام کرده بود و ودفتر ش را باز کرده و برایش می خواند. خلاصه این که نمره ی صادقانه ای نگرفت ولی من اصلاً تقلب نکردم و پنج گرفتم .(کل نمره اش همین بود) .

نتیجۀ امتحان را هم هشت آبان برایمان آوردند. همان روز امتحان اجتماعی داشتیم، اما خانم............ فراموش کرده بود که سؤال طرح کند.(خوشبختی یا بدبختیمان بود).گفت: «من هیچ وقت فراموش نمی کردم چون تو دفترچم یاداشت می کردم ، ولی این دفعه این کارو نکردم . من همه چیز به خاطرم می مونه و حافظه ی خوبی دارم. اگه کسی سر کلاس حرف بزنه یا لای کتابش رو وقتی میگم کتابا بسته، باز کنه و با چشم با دوست پهلوییش حرف بزنه و........هم چشمای تیز دارم هم حافظه ی خوب، به یادم میمونه.»

خانم معلم بعد از این سخنرانی، از هشت نفر دفعۀ قبل که درس بلد نبودند، پرسید و خوشبختانه در میان آن ها فقط یکی بلد نبود. وقتی داشت از بچه ها درس می پرسید، من به یکی از بچه ها خیره شده بودم و شکلک در می آوردم و او هم متقابلاً زبان درازی کرد. دبیر محترم هم او را در حین انجام این کار دید و بعد از تمام شدن پرسش، به او گفت :«از کسی که در حال پاسخ دادن سؤال بوده و او در آن زمان، مشغول حرف زدن با چشم و ابرو بوده، معذرت خواهی کن». او هم معذرت خواست. خیلی ناراحت شد طفلک!

من حواسش را پرت کردم ولی خانم معلم او را دعوا کرد و به من هیچ نگفت!

چهارشنبه یازده آبان هم امتحان فیزیک داریم. شنبه هجده آبان هم امتحان شیمی داریم . دعا کنید موفق شوم!

 

آبان سال 1367

تعداد بازدید از این مطلب: 25
برچسب‌ها: خاطات نوجوانی ,
موضوعات مرتبط: نگارش ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

کد امنیتی رفرش


عضو شوید



فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود